دانلود رمان جدید

دانلود نمونه سوالات استخدامی آموزش و پرورش

دانلود رمان عاشقانه ماه پنهان

جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۷ ب.ظ

دانلود رمان عاشقانه ماه پنهان

رمان ماه پنهان از ناهید سلیمان خانی

نام رماننام رمان : ماه پنهان

نویسنده به قلم :ناهید سلیمان خانی

حجم رمانحجم رمان : ۴.۹ مگابایت پی دی اف , ۱.۲۳ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱.۰۹ مگابایت نسخه ی جاوا , ۳۹۹ کیلو بایت نسخه ی epub

خلاصه رمانخلاصه ی از داستان رمان:

باران پاییزی سطح خیابان را چنان خیس کرده بود که عابران مجبور بودند با احتیاط قدم بردارند. مردم، سر در گریبان از سرمای فصل پاییز، برای جلوگیری از خیس شدن چتری در دست داشتند . با حرکاتی سریع راه می پیمودند و بخار دهانشان و دود اتومبیل ها ، خیابان را در مهی غلیظ فرو برده بود .
پیرنیا با دست بخار پشت شیشه را پاک کرد و از پنجره ی اتاق به بیرون نگاه کرد. شال گردن بافتنی قهوه ای رنگش رابه در گردن پیچید، نگاهی در آیینه کرد و به مادر گفت: خداحافظ.


فرمت رمان :فرمت رمان:pdf,apk,java,epub

download :دانلود رمان ماه پنهان از ناهید سلیمان خانی با فرمت pdf

download :دانلود رمان ماه پنهان از ناهید سلیمان خانی با فرمت apk

download :دانلود رمان ماه پنهان از ناهید سلیمان خانی با فرمت java

download :دانلود رمان ماه پنهان از ناهید سلیمان خانی با فرمت jad

download :دانلود رمان ماه پنهان از ناهید سلیمان خانی با فرمت java (پرنیان)

download :دانلود رمان ماه پنهان از ناهید سلیمان خانی با فرمت epub

صفحه ی اول رمان:

باران پاییزی سطح خیابان را چنان خیس کرده بود که عابران مجبور بودند با احتیاط قدم بردارند. مردم، سر در گریبان از سرمای فصل پاییز، برای جلوگیری از خیس شدن چتری در دست داشتند . با حرکاتی سریع راه می پیمودند و بخار دهانشان و دود اتومبیل ها ، خیابان را در مهی غلیظ فرو برده بود .
پیرنیا با دست بخار پشت شیشه را پاک کرد و از پنجره ی اتاق به بیرون نگاه کرد. شال گردن بافتنی قهوه ای رنگش رابه در گردن پیچید، نگاهی در آیینه کرد و به مادر گفت: خداحافظ.
خانم پیرنیا از آشپزخانه بیرون آمد و پرسید: حتما باید بروی ؟
بله ، قرار دارم .
هوا خیلی سرد شده ، مواظب باش سرما نخوری .
چشم مادر.
مادر با نگاه او را بدرقه کرد و دوباره به آشپزخانه بازگشت .
دفتر وکالت علی پیرنیا در طبقه ی سوم ساختمانی قدیمی در یکی از محله های پر جمیعت مرکز شهر بود. هر روز عصر به آنجا می رفت و شب هنگام به منزل بازمی گشت .
با ورود پیرنیا به دفتر، خانم کرامتی برخاست و سلام کرد. طبق معمول با حرکتی سریع به اتاق خود رفت و پشت میز کارش مشغول بررسی پرونده های موکلانش شد.

نیم ساعت بعد خانمی وارد دفتر شد. منشی از او پرسید : شما خانم ‎؟!
امیدوار هستم، ساعت شش وقت ملاقات دارم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نمونه سوالات استخدامی آموزش و پرورش کسب درآمد از همکاری در فروش