دانلود رمان فرشته ها خواهند آمد
سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ب.ظ
دانلود رمان فرشته ها خواهند آمد
نام رمان : فرشته ها خواهند آمد
نویسنده : setareyeh paris کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۱٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۶ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۶ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۹۴

فرشته دختری هستش که باباش جانبازه شیمیایی هستش. وقتی ۷ سالشه مادرش میره تو بیمارستان کار میکنه بخاطر همون از ۷ سالگی مراقب پدرش بود تا اینکه وقتی ۱۱ سالش میشه پدرش شهید میشه. از ۱۱ سالگی هر از گاهی به پیش مادرش تو بیمارستان میره و اینطوری میشه که فرشته عاشق شغل پرستاری میشه وقتی پرستار میشه یکی از روزها یه تصادفی میاد که وضعش خرابه و تو کماست. فرشته تو طول اون مدتی که اون مرد تو کما هست ازش پرستاری میکنه بدون اینکه بشناسه …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از setareyeh paris عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

یادت است؟
یادم است ۷ سال بیشتر نداشتم. اذان داده بود و مادرم رو به قبله با چادر نماز سفید رنگش در حال خواندن نماز بود.
همیشه تماشای نماز خواندن مادرم برایم لذت بخش بود.
دوست داشتم من هم بزرگ بشوم و آن چادر نماز سفید را به سر کنم و نماز بخوانم
هرچند که نمیدانستم نماز را برای چه میخوانند.
صدای سرفه ی پدرم آمد.
نگاهش کردم.ماسک اکسیژن را از دهانش در آورده بود .
به من داشت نگاه میکرد و لبخندی به لب داشت .
با صدای خش دارش گفت
_فرشته ! بابا! برام آب میاری؟
کمک به بابا را دوست داشتم. با لبخند بلند شدم و بسوی آشپزخانه رفتم . جایی که مادرم نمیگذاشت به آنجا پا بگذارم . به جز برای آنموقع هایی که بابا بخواهد.
لیوان بابا را از روی کابینت برداشتم و با آن قد کوتاهم از آبی که مامان درون بطری آب ریخته بود ، لیوان را پر کردم.
بسوی تخت بابا رفتم . مامان نمازش تمام شده بود. لیوان را بدست بابا دادم و بابا آن را با لبخند از دستم گرفت و بوسه ای روی موهایم زد .
مامان نزدیک بابا رفت و دستی به پیشانی بابا کشید .
_فردا قراره برم پیش سودابه خانم
بابا نگاه دلخوری به مامان کرد و سرش را پایین انداخت